شاعر : مصطفی متولی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فع لن قالب شعر : غزل
میروی میبری از سینه،دلِ خون پدر زخمی سوختهات راكمی آهـسـته بـبر
شانه صبـر دلم پـشت سـرت میلـرزد چه كـنـم پـیـرشـدم چـاره نـدارم دیگر
به پدر حق بده كه اینهـمه بیتـاب شده به خدا دیدن این منظره سخت است پسر
كه ببینم نَفَـسَت بین گـلـوذبح شدهاست یـا كه افـتـاده گـلـویت سرراه خـنـجـر
نـاخـودآگـاه تـمـام بـدنـم تــیــر كـشـیـد باید ازداغ تو گـیرم دودسـتم به کـمر
اگرازداغ غـمـت دغ نكـنم مـیمـیـرم پـای پـهـلـوی توباهـلـهـلـه این لشكـر
عمهات را پسرم گرم درآغـوش بگیر شــایـد آرام شــود دربـغـل پـیـغـمــبـر
وقت آن است كه ازخال لبت دل بكَـنم بعد از امروز دگر داغ تو دارم به جگر راسـتـی دفـعـه آخـرچـه اذانی گـفـتـی با همان لحـن بگو باز، اناابن الحـیدر